۱۷ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

7

باید به عرض برسونم که ...که...که... :/

من 25تیر کنکور دالَم :|

خیعلی هم واسم مهم وتعیین کنندس

فقط خواستم بگم *-*

همین :)

دیگه امشب شبه دعاست..

هرچی کَرَمِتونه ^_^



  نکته: پُست گذاشتن که کنتور نداره...هِی بذار..والا :)



  • ۵ پسندیدم
  • ۸ نظر
    • فاطمه :)
    • چهارشنبه ۹ تیر ۹۵

    6


    نمی گنجد تمنای دعا در واژه ها امشب...

  • ۳ پسندیدم
  • ۲ نظر
    • فاطمه :)
    • سه شنبه ۸ تیر ۹۵

    5

    بغض داشتم ...

    یه بغض عجیب ...

    فقط میدونم هیچوخت این بغضو نداشتم ...

    بغضم میشکنه..گریه میکنم ...اروم..مث همیشه ...

    حتا اگه درِ اتاقمم باز باشه ..کسی نمیفهمه دارم اشک میریزم

    هیچوخت هیشکی نفهمید...تودار بودم...ولی از خودِ این مدلیم بَدَم میاد ..

    پُرَم...پُر ...

    تلفن زنگ میزنه ..دوستمه..مامانم صدا میکنتم که جواب بدم...

    میرم جواب بدم..صورتمم میبینه..ولی نمیفهمه ...

    هووف ...

    آره ..نفهمید..هیچوخت نفهمید ..

    همیشه فک کرد خوبم ... همیشه..همیشه خوب بودم ..همیشه خوبم..در"ظاهر"

    جواب میدم..صدامو کنترل میکنم...باجون کَندَن...دوستمم نفهمید...

    دوباره اومدم اتاقم..

    دوباره اشکام ریخت ...

    گوشیمو برداشتم..داداشم اس داده بود ...

    جواب دادم ...

    پرسید:داری گریه میکنی؟ حالت خوبه ؟

    :)

    دیگه گریه نکردم...

    حالم خوب شُد ...

    خیلی کمن این آدماییکه منو بفهمن ...

    شاید فقط داداشم باشه ...

    فقط ...

    بهش زنگ زدم..گفتم نه..چطور؟

    گفت..دروغم که بلد نیسی بگی..

    لوس میگم داداشی..تو چیجوری اینقدی منو میشناسی؟

    میخنده...فقط میخنده

    دوسش دارم..خیلی..

    ازم دوره..خیلی..

    کاش بود...کاش نزدیکم بود...

    خیلی تنهام..

    گاهی به مامانم میگم شماها خیلی خودخاهین...

    خو فک نکردین فاصلمون 5ساله یکی میره اون یکی تنها میمونه؟

    بهش میگم خو میشدیم سه تا..ما خیعلی کَمیم..

    الان من یه آجی میخوام...

    فداش..میخنده و میگه..تو اگه ازدواج کردی یه دونه ب دنیا بیار همون..دوتا پیشکش :))))

    راس میگه... همیشه راس میگه...

    :)



  • ۳ پسندیدم
  • ۸ نظر
    • فاطمه :)
    • سه شنبه ۸ تیر ۹۵

    4

    خداجان...امشب...جواب دعاهای همرو بده

    فضول نیستما..هرچی خودت صلاح میدونی..

    ولی...

    همه دلشکستن...

    به تو نیاز داریم..

    خدا...خب تو همه کسه ما زمینیایی

    مامگه ب جز تو چند تا خدا داریم؟هوم؟

    نداریم...


    +التماس دعا..تو شب عزیز

  • ۲ پسندیدم
  • ۷ نظر
    • فاطمه :)
    • سه شنبه ۸ تیر ۹۵

    3

    الان حس ی دختر کوچولویی رو دارم که خونواده شو تو یه خیابون شلوغ گم کرده :(

    دختر بچه ای که بهش یاد دادن تو زندگیت به هیشکی اعتماد نکن ...

    همش میخام برم پیش اقای پلیس ...ولی از بس بی اعتمادم میام اینور دوباره ...

    میرمو میرمو میرم ...بهم یاد دادن به خودم متکی باشم ..

    میرمو بیشتر گم میشم ...

    آره ...گم شدم ...

    خدایا ...

    یکیو یفرست بیاد منو پیدا کنه ... اخه منم بنده توام :(

    من ترو دوس خداجان


    +یادم میمونه به بچه ام تو آینده ها ...

    یاد بدم "ساده" باشه ...

    هرچند آدمای اطرافش پیچیده باشن...ولی اون ساده باشه...

    خوب باشه ...

    آدمای ساده ..خیلی خوبن

    کاش بیشتر شن :|



  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • فاطمه :)
    • دوشنبه ۷ تیر ۹۵

    2

    دارم فک میکنم آدما چرا انقد تنهان

    چرا بااینکه اینهمه ادم دوروبرمونه بازم تنهاییم

    شاید اصن درست نباشه

    دارم فک میکنم شاید همه ی ما کلمه ی تنهارو اشتباه معنی کردیم

    :/

    چقد به کلمات ظلم میکنم

    تنها..تنهایی...تنهاشدن...

    معنی کلمات از نظر افراد متفاوته

    به نظر من تنهایی یعنی مرگ

    خب الانا هرچقدم فک کنم تنهام تنها نیستم...

    چرا به کلمه ی بیچاره تلقین میکنیم همش؟

    بیشتر که فک میکنم میگم شاید بعد مرگم تنها نباشیم..

    شاید ...

    پس تنهایی ینی چی؟

    حتمن تنهاییو زنی داره که شوهرش معتاده و بچه هاش بی توجه ...

    یا زنی که بچه نداره و شوهرشم فوت شده...اره..این دیگه میشه تنها...

    خب شاید بازم نشه...

    بیخیال

    تنهایی یه حسه

    حس بی کسی...

    خب بازم که ی کلمه ی دیگه شد...شد بی کسی

     بگم حس تنهایی ...



  • ۰ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • فاطمه :)
    • دوشنبه ۷ تیر ۹۵

    1

    اینجا احساس غریبی میکونم :/

    بلاگفا خوبه :|

  • ۲ پسندیدم
  • ۴ نظر
    • فاطمه :)
    • شنبه ۵ تیر ۹۵