فرض کن سوار ی تله کابین میشی .. کلی هیجان داری ..

با عشق منتظری ببینی چی میشه و آروم و قرار وجودت با ی انرژی بی اندازه ،

 مبادله شده .. تله کابین راه میفته ..

ب مناظر دور و برت نگاه میکنی .. ب ارتفاع ..

ی ذره سرده .. ی ذره میترسی ..

از ی جایی ب بعد  ، مه دور و برت رو میگیره ..

و جایی دیده نمیشه ..

این موقع ها لازمه چشماتو ببندی و ی نفر برات

 از مسیری تعریف کنه ک تو نمیتونی ببینیش ..

یا جفتتون نمیتونین ببینین ..

ولی اون ، نقش خودشو توی این رویا ایفا میکنه ..

 و مسیرو برات قشنگتر توصیف میکنه ..

 و بعد از اون مه ، میتونی طلوعی قشنگ از خورشید رو تماشا کنی ..

تو زندگیم همینجوریه ..

از ی جایی ب بعد انرژیمون کم میشه .

 سردمون میشه و مه نا امیدی دور و برمونو میگیره و لازمه ی نفر ، ..

ی نفر باشه و دستشو بذاره پشتمونو بگه :

" چشماتو ببند .. از اینجا ب بعدش پای من .. "