بغض داشتم ...

یه بغض عجیب ...

فقط میدونم هیچوخت این بغضو نداشتم ...

بغضم میشکنه..گریه میکنم ...اروم..مث همیشه ...

حتا اگه درِ اتاقمم باز باشه ..کسی نمیفهمه دارم اشک میریزم

هیچوخت هیشکی نفهمید...تودار بودم...ولی از خودِ این مدلیم بَدَم میاد ..

پُرَم...پُر ...

تلفن زنگ میزنه ..دوستمه..مامانم صدا میکنتم که جواب بدم...

میرم جواب بدم..صورتمم میبینه..ولی نمیفهمه ...

هووف ...

آره ..نفهمید..هیچوخت نفهمید ..

همیشه فک کرد خوبم ... همیشه..همیشه خوب بودم ..همیشه خوبم..در"ظاهر"

جواب میدم..صدامو کنترل میکنم...باجون کَندَن...دوستمم نفهمید...

دوباره اومدم اتاقم..

دوباره اشکام ریخت ...

گوشیمو برداشتم..داداشم اس داده بود ...

جواب دادم ...

پرسید:داری گریه میکنی؟ حالت خوبه ؟

:)

دیگه گریه نکردم...

حالم خوب شُد ...

خیلی کمن این آدماییکه منو بفهمن ...

شاید فقط داداشم باشه ...

فقط ...

بهش زنگ زدم..گفتم نه..چطور؟

گفت..دروغم که بلد نیسی بگی..

لوس میگم داداشی..تو چیجوری اینقدی منو میشناسی؟

میخنده...فقط میخنده

دوسش دارم..خیلی..

ازم دوره..خیلی..

کاش بود...کاش نزدیکم بود...

خیلی تنهام..

گاهی به مامانم میگم شماها خیلی خودخاهین...

خو فک نکردین فاصلمون 5ساله یکی میره اون یکی تنها میمونه؟

بهش میگم خو میشدیم سه تا..ما خیعلی کَمیم..

الان من یه آجی میخوام...

فداش..میخنده و میگه..تو اگه ازدواج کردی یه دونه ب دنیا بیار همون..دوتا پیشکش :))))

راس میگه... همیشه راس میگه...

:)